جدول جو
جدول جو

معنی او به سر - جستجوی لغت در جدول جو

او به سر
حمام کردن، کنایه از غسل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان به سر
تصویر جان به سر
کسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت به واسطۀ امری یا حادثه ای به هیجان آید و مضطرب و بی قرار شود، برای مثال همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سوز غم تو جان به سر است (محمدسعید اشرف - لغتنامه - جان به سر بودن)
جان به سر شدن: به سختی جان دادن، مضطرب گشتن و ناراحت بودن
جان به سر کردن: کسی را در حال جان دادن به هیجان آوردن و مضطرب ساختن
فرهنگ فارسی عمید
دو هوا شدن، آب به آب شدن، روشی در آبیاری برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
قرارداد در کار کشاورزی بین دو نفر مشروط بر این که پولی از
فرهنگ گویش مازندرانی
جان به لببه تنگ آمده
فرهنگ گویش مازندرانی
پا به پا، پا یا پای، روی هم، همه
فرهنگ گویش مازندرانی
ساختمانی که بام پوش آن تخته ای باشد، ساختمانی که بام پوش آن تخته ای باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در نزدیکی روستای ویسر کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان جلال ازرک جنوبی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی